یک مسافر ارمنی و یک ایرانی با هم سفر میکنند، اما واقعاً چه میبینیم؟
«همسفر» روایتگر اتحاد و خدمت بدون چشم داشت است، سفر روبن، مردی ارمنی و مسیحی، مکانیکی متبهر همراه با حاج عبدالله والی که مثل اکثر ما شیعه 12 امامی است را به تصویر میکشد. سفر این دو همسفر به ظاهر متفاوت اما در نیت و حس یاری رسانی مشترک در مناطق محروم ایران تأثیر عمیق خدمت بیریا و همکاری بینادیانی را نشان میدهد. با این حال، بهعنوان بیننده، دلم میخواست ارتباط عمیقتری را ببینم نگاهی به دنیای درونی آنها، تردیدهایشان، لحظات تنش و …
چهرههای مهربانی / آشکار و پنهان
مستند همسفر اعمال مهربانی و همبستگی را به نمایش میگذارد. برادران کوچکتری که اعتماد و اعتقاد حقیقی به برادر بزرگشان داشتند.
کنجکاوی روبن و تواضع حاج عبدالله مشهود است. با این حال، مستند از پرداختن به انگیزههای شخصی، مبارزات یا تحول رابطه آنها خودداری میکند. یک تصویر صمیمیتر میتوانست روایت را غنیتر کند و به ما بینندگان اجازه دهد تا واقعاً جوهره همراهی آنها را درک کنند.
فرصت شیرجه ای عمیق به اعماق فیلمنامه نیست اما ناگفته های بسیار و روند بیش از حد ساده روایت کمی از جذابیت روایت کم میکند با وجود جذابیت ذاتی شخصیت های اصلی این داستان لطیف ما.
مسیر طی شده. راههای هموار و پیچهای سخت
در حالی که مستند سفر فیزیکی را به تصویر میکشد و سختی های راه و شرایط پیچیده کمک رسانی را برای ما مطرح میکند، از پیچیدگیهای احساسی و فرهنگی ذاتی چنین همکاریهایی غافل میماند. فقدان تنش یا تعارض، چه داخلی و چه خارجی، روایت را تا حدی یکبعدی میکند، پرداختن به این جنبهها میتوانست تصویری دقیقتر و اصیلتر از تجربیات آنها ارائه دهد. گه گداری اشاره ی خیلی ریزی به نکاتی از محرومیت و تاثیر سیاست برا مناطق گفته میشود اما کشمکش های درونی و بیرونی اندازه کافی شکل نمی گیرند.
اما بگزارید کم لطفی نکنم؛ انسان های راوی داخل روایت دلنشین همسفر اکثرا به شدت قابل باور بنظر میرسند مخصوصا خود شخص روبن دوست داشتنی. واقعی بودن انسان ها تا حد خیلی خوبی یکنواختی و همدلی و همیاری ای که بعضا غیر واقعی حس میشود راتحت پوشش قرار میدهد.
روایت بصری لحظات ثبتشده، لحظات از دسترفته
از نظر بصری، فیلم نگاهی به مناظر و جوامع متنوع ایران ارائه میدهد. با این حال، فیلمبرداری و تدوین اغلب محدود به نظر میرسد و فرصتهایی برای تأمل در لحظات تأثیرگذار یا ارائه زمینه تاریخی را از دست میدهد. سینماتوگرافی همسفر حسی که به من بیننده می دهد بیشتر باعث خسته شدن چشمانم می شود و گویی ترجیحم این است به شکل پادکست گوش بدهم به این مستند تا یک روایت تصویری درگیرکننده.
احساس من بیننده هیچ گاه درگیر تصاویر نشد مگر چند صحنه کوتاه و مختصر.
رویکردی بصری پویاتر میتوانست مشارکت بیننده را افزایش داده و تأثیر داستان را عمیقتر کند.
نتیجهگیری: سکوتی که بیشتر از کلمات حرف میزند
مستند «همسفر» بیش از آنکه یک سفر جادهای باشد، سفری است در دل سکوتها؛ میان آدمهایی که شاید هیچگاه نگفتند چه در دل دارند، اما رفتند، کمک کردند، و برگشتند. و ما بینندهها، همچون عابران آرام یک داستان نیمهگفته، فقط تماشاگر لحظاتی شدیم که بیشتر شبیه قاب عکس بودند تا پنجرهای رو به عمق روح انسانها.
من دلم میخواست ببینم که روبن در شبهای خستگیاش چه فکری میکند. دلم میخواست بدانم حاج عبدالله، که اینهمه بیادعا در حال بخشش است، آیا هیچگاه وقتی خودش را در آینه خود، آیینه ی روح خود می دید شک کرد؟ آیا در دل این همکاری، این همیاری و این مهر حقیقی چیزی بود که با صبر یا خشم یا تردید آغاز شود و به چیزی زیبا و عمیق تبدیل شود؟
اما بگویم که نکته ی طلایی برای من احترام بود. حاج عبدالله حقیقتا احترام را درک میکرد و اهمیت احترام را میفهمید. احترامی که همه ی ما از کوچک تا بزرگ، از مسیول تا محروم، از هر دین و آیینی که هستیم باید یاد بگیریم که پایه ی همه ی این همکاری های زیبا بین افراد غیر همفکر احترام است.
اما شاید همین سکوت، همین پردهپوشی، بخشی از واقعیت باشد. در دنیایی که ما با تکهتکه افشاگریهای هیجانزده خو گرفتهایم، شاید گاهی انسانبودن فقط در سکوت معنا شود.
و با وجود همهی این نقدها، نمیتوانم منکر آن لحظههایی شوم که چیزی در وجودم تکان خورد. وقتی مردی خسته، با دستان سیاه و چروکخوردهاش نانی دست کسی میداد که چیزی نداشت… شاید همین تصویر ساده، مهمتر از هر ساختار روایی پیچیدهای باشد.
این مستند، در نهایت، شاید آینهای بود که تصویر را تمامقد نشان نداد، اما آنقدر صادق بود که بخشی از ما را به فکر وادارد — حتی اگر به جای اشک، فقط سکوت آورد