وقتی همهچیز علیه توست، تصمیم به شروع یک کسبوکار، نهفقط یک انتخاب اقتصادی، که نوعی اعلام وجود است. در سرزمینی که نقشهی راه مشخصی برای جوانان وجود ندارد، و بازار هر روز در طوفانی تازه از نوسانات، بخشنامهها و سردرگمیها غرق میشود، راهاندازی یک مغازهی کوچک، شبیه به ساختن پناهگاهی است وسط میدان مین. این روزها دیگر راهاندازی یک «فلافلی» هم کار آسانی نیست؛ نه فقط به خاطر قیمت روغن و نان و اجاره، بلکه به دلیل خستگی مزمنی که امید را از بسیاری ربوده است.
داستانهایی مثل آنچه در مستند اخیر روایت شده، بیشتر از آنکه درباره غذا باشند، درباره جسارتاند. درباره دو جوان که در دل یک بافت شهری فرسوده و در فضایی که آیندهاش را غبار گرفته، تصمیم میگیرند کاری بکنند. نه کار بزرگ، نه اختراع یا صادرات یا تکنولوژی پیشرفته؛ فقط باز کردن یک در، پختن چند فلافل، و منتظر ماندن برای آمدن اولین مشتری. اما همین کار کوچک، در دل آن شرایط بزرگ، رنگی قهرمانانه پیدا میکند.
«کارآفرینی با طعم فلافل؛ شورش علیه بیتحرکی»
بسیاری تصور میکنند که کارآفرینی حتماً باید بر پایه ایدهای بزرگ یا فناوریای پیچیده بنا شود. اما واقعیت این است که در بسیاری از جوامع در حال توسعه، کارآفرینی از سطح معیشت آغاز میشود، نه از استارتاپ. در چنین شرایطی، کارآفرین کسی است که با حداقلها، حداکثر جسارت را به خرج میدهد. کسی که در خیابانها، در کوچههای شهر، در نگاه خستهی مردم، بازاری کوچک برای امید پیدا میکند. کسی که نمیخواهد فقط بماند، بلکه میخواهد بسازد، ولو با فلافل.
این نگاه، آن چیزی است که به مستند معنا میدهد. وقتی جوانی با امکانات محدود و در فقدان هرگونه حمایت نهادی، تصمیم میگیرد کسبوکار خودش را راه بیندازد، باید او را نه با شاخصهای رایج اقتصادی، بلکه با شاخصهای فرهنگی و اجتماعی سنجید. او در حال ساختن یک جایگاه برای خودش است؛ در حال بازسازی احساس هویت. مغازهاش شاید کوچک باشد، اما میدان عملش وسیع است. او علیه بیتحرکی شورش میکند.
در کشورهایی با اقتصاد ناپایدار، تصمیم برای کارآفرینی، تصمیمی معمولی نیست. این تصمیم بیشتر شبیه به یک مخاطرهی وجودی است. بسیاری از کسبوکارها حتی به یک سالگی نمیرسند، نه به دلیل ضعف ایده یا اجرای نادرست، بلکه صرفاً به خاطر غیاب حداقلهای حمایتی. در چنین وضعیتی، کسی که یک فلافلی راه میاندازد، دقیقاً به همان اندازه قهرمان است که یک کارآفرین حوزه فناوری در یک اقتصاد پیشرفته.
فلافل فروشی به مثابه مقاومت شهری
نکتهی جالب اینجاست که این جنس کارآفرینی، اغلب بر بستر فرهنگ شهری شکل میگیرد؛ فرهنگ کوچه، خیابان، بازارهای محلی و روابط انسانی. مغازهای که در فیلم به آن پرداخته شده، بهرغم سادگیاش، در دل همین بافت فرهنگی قرار دارد. از این منظر، آن کسبوکار کوچک نهفقط یک دکان برای فروش غذا، که یک کانون برای بازآفرینی رابطهی اجتماعی، اعتماد و گفتگوست. مردمی که میآیند، غذا میخرند، گپ میزنند، در واقع بخشی از یک مقاومت جمعیاند؛ مقاومتی علیه فرسایش، علیه روزمرگی، علیه فراموشی.
این نوع نگاه به کسبوکار، ما را از درک محدود سرمایهداری رایج فراتر میبرد. کارآفرینی در چنین فضایی، نه صرفاً کسب سود، که تلاشی برای بازیابی خویشتن است. کسی که صبح زود کرکره را بالا میزند و تا نیمهشب میجنگد، نه فقط برای پول، که برای دیده شدن، برای بقا، برای معنا جنگیده است. این همان چیزیست که زیرپوست یک مستند ساده دربارهی فلافلفروشی جریان دارد؛ معنایی که اگر نبیندش، مخاطب فقط یک مغازه میبیند و چند دیالوگ روزمره.