در سال‌های اخیر، بحث درباره‌ی مدارس سمپاد دوباره داغ شده؛ نهادی که برای خیلی‌ها، نماد فرصت برابر برای شناسایی و پرورش استعدادهای برتر بود، اما حالا بیشتر از همیشه، زیر ذره‌بین نقد قرار گرفته است. مستند مرثیه‌ای برای یک رویا به همین موضوع می‌پردازد؛ روایتی تلخ از سیستمی که ظاهراً برای عدالت آموزشی شکل گرفته بود، ولی حالا خیلی‌ها آن را به ناعادلانه‌ترین شکل ممکن می‌بینند.

در این مستند، با زبانی روشن و گاهی گزنده، گفته می‌شود که بچه‌های سمپاد روزی به رأس تصمیم‌گیری کشور خواهند رسید. این گزاره اگرچه برای اثبات اهمیت این مدارس مطرح می‌شود، اما بی‌اختیار سوالی مهم به ذهن می‌رسد: چه کسانی اساساً فرصت ورود به این سیستم را پیدا می‌کنند؟ آیا این مسیر برای همه‌ی بچه‌ها باز است یا تنها برای کسانی که امکانات بیشتری دارند؟

آزمونی برای کشف استعداد یا برای حذف طبقه‌ی محروم؟

مدارس سمپاد قرار بود جایی باشد برای کشف و پرورش استعدادهای واقعی. اما امروز، آزمون ورودی این مدارس به قدری پیچیده و رقابتی شده که بیشتر به مسابقه‌ای برای بچه‌های برخوردار شبیه است. کدام کودک در یک روستای دورافتاده که حتی معلم تخصصی ندارد، می‌تواند با دانش‌آموزی در تهران رقابت کند که کلاس‌های خصوصی و بانک سؤال‌های چندساله در اختیارش است؟

ماجرا از جایی نگران‌کننده‌تر می‌شود که روی بچه‌ها «برچسب» می‌زنیم: برچسب‌هایی مثل «باهوش»، «برتر»، «استعداد درخشان». این برچسب‌ها در ظاهر افتخارآمیزند، اما در عمل، بسیاری از بچه‌های دیگر را از گردونه‌ی دیده شدن حذف می‌کنند. سوال اینجاست: تکلیف دانش‌آموزی که در مدرسه‌ای معمولی با حداقل امکانات درس می‌خواند چیست؟ اگر واقعاً بااستعداد باشد اما به دلایلی بیرونی، فرصت شرکت در آزمون را از دست بدهد، آیا ما نباید نگران از دست رفتن آن سرمایه انسانی باشیم؟

موفقیت، فقط مهارت نیست

در دفاع از سمپاد، معمولاً به فعالیت‌های پژوهشی، مسابقات، و مهارت‌هایی اشاره می‌شود که بچه‌ها در این مدارس تجربه می‌کنند. اما آیا صرفاً حضور در این فضاها، تضمینی برای موفقیت در آینده است؟ ماجرای موفقیت آن‌قدر پیچیده است که نمی‌شود با داشتن یک تابلوی «سمپادی» آن را پیش‌بینی کرد. خیلی‌ها در بهترین مدرسه‌ها و کلاس‌ها درس خوانده‌اند، اما به دلایل مختلف، نتوانسته‌اند جایگاهی درخور پیدا کنند. در مقابل، افراد زیادی فقط با تکیه بر استعداد و تلاش شخصی، بدون هیچ پشتوانه‌ای، به بالاترین نقطه‌ها رسیده‌اند.

مسئله‌ی اصلی اینجاست: وقتی سیستم آموزشی طوری طراحی می‌شود که فقط گروه خاصی از دانش‌آموزان بتوانند در آن رشد کنند، در واقع فرصت را از خیلی‌های دیگر می‌گیریم. این یعنی بچه‌هایی که صرفاً بیشتر درس خوانده‌اند یا منابع بهتری داشته‌اند، جای افرادی را می‌گیرند که شاید با کمترین حمایت، می‌توانستند بسیار مؤثرتر باشند.

یکی از اشکالات اصلی در تحلیل‌هایی مثل آنچه در مستند گفته می‌شود، این است که همه‌چیز را از زاویه‌ی تهران می‌بیند. بله، در مدارس پایتخت، امکانات زیاد است؛ کلاس‌های پژوهشی، آزمایشگاه، برنامه‌های فوق‌برنامه، معلمان مجرب و… اما در بسیاری از مناطق کشور، حتی ابتدایی‌ترین زیرساخت‌ها هم فراهم نیست. چطور انتظار داریم یک دانش‌آموز از یک شهر کوچک، با همان ابزارهای محدود، پا به رقابت با دانش‌آموزی بگذارد که تمام سال تحصیلی‌اش، پروژه و کلاس و تست و تمرین بوده؟

وقتی در مورد عدالت آموزشی صحبت می‌کنیم، باید بدانیم که عدالت یعنی فراهم کردن شرایط برابر برای همه نه فقط برای آن‌هایی که شانس زندگی در پایتخت را داشته‌اند.
مسئله این نیست که سمپاد نباشد. اتفاقاً وجود چنین نهادهایی برای پرورش استعدادهای خاص ضروری است. اما شرطش این است که ابزار انتخاب، آزمون‌ها و فرآیندها، بازطراحی شوند. اگر قرار است کسی «نخبه» نامیده شود، این نخبگی نباید فقط از روی توان تست‌زنی یا حل سؤال‌های کتاب درسی سنجیده شود. استعداد می‌تواند در هنر، خلاقیت، نوآوری، ارتباط‌گیری، یا حتی در نگاه متفاوت به مسائل باشد—نه فقط در حل سریع یک معادله.

وقت آن رسیده که آزمون سمپاد از یک غربال سفت و سخت درسی، به یک فرآیند جامع‌تر تبدیل شود. فرآیندی که شانس رشد را برای دانش‌آموزی از ایلام یا زابل، به اندازه‌ی دانش‌آموزی از تهران و اصفهان فراهم کند. در غیر این صورت، آنچه ما «مدارس استعدادهای درخشان» می‌نامیم، چیزی جز یک سیستم بازتولید امتیاز طبقاتی نخواهد بود.
سمپاد برای بسیاری از خانواده‌ها، یک آرزو بود؛ یک نردبان برای بالا رفتن، برای متفاوت بودن، برای ساختن آینده‌ای روشن. اما اگر همین نردبان فقط به دیوار خانه‌ی بعضی‌ها تکیه داده شده باشد، دیگر رؤیا نیست—امتیاز است.

Avatar photo
در باره ی نویسنده

زهرا قربانعلی

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *